نویسنده: حسین کمالی دوشنبه 87/12/5 ساعت 11:49 عصر
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
سلام به خواهرا و برادرای گلم
امیدوارم حالتون خوب و زندگیتون پر از شادی باشه
من حسین هستم 18 سالمه دوستانی که 8 سال پیش بودند و الان نیستن ( نه اینکه نباشن هستن ولی تو این شهر دیگه نیستن )به من میگفتن جیرجیرک البته داستانی طولانی داره که
بماند ... آخه اون موقع همه بچه های محلمون یه اسم مستعار داشتن بالاخره هرکسی به یه نحوی خاطراتشو زنده نگه میداره ما هم اینجوری ...
بگذریم این وبلاگ جدیدمه امیدوارم که ازش راضی باشید راستی رشته تحصیلی من معماری هستش و در حال حاضر پشت کنکوری هستم و یک سری برنامه ریزی واسه کنکور کردم که انشا الله همراه با دوستان تو کنکور 88 قبول بشیم در ضمن در صورت تمایل عزیزانی که دوست دارن میتونن پیغام بزارن تا براشون طریقه مطالعه و برنامه ریزی درسی که یک فایل
PDF هست رو براشون تو این وبلاگ بزارمدر حال حاضر این وبلاگ آزمایشی هستش و کمی طول میکشه تا را بیفته باید منو ببخشید که امکانات زیادی ندارم تا در اختیارتون بزارم
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد
ماه به من گفت،اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی؟ به ماه نگاهی کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند زمانی که نمی درخشی؟
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد
شیشه ها شکستنیست زندگی گذشتنیست این فقط محبت است که همیشه ماندنیست
نمی دانم تا کدامین
طلوع زنده خواهم ماند و در کدامین غروب خواهم رفت... اما دوست دارم تا اخرین لحظه
الهی شمع بشی، پروانه شم، دورت بگردم … بعدش فوتت کنم، خاموش بشی، هرهر بخندم
انا لله و انا الیه راجعون . ارسال کننده این پیام کشته مرده شماست
.شعله گفت کاش روزی به شمعدان میرسیدم شمع بدون اینکه حرفی بزند ذره ذره آب شد تا شعله به آرزویش برسد